برای اسطوره زندگیم پدرم(با کمی تاخیر)
پدر! ای نستوه بی پایان! ای اسطوره ی ایمانی من! تمنّای همه حیرانی من، سرد و خاموشم اگر یادت نباشد همره تاریکی ِ تنهایی ِ دردم. تو ای روشن! و ای لبریز پروانه! پُر از احساس آبشار! ای بلند ایستاده بر اوج خضوعم! دوستت دارم . چنان که شاپرک از شوق آن پرواز می خواهد، پرستو بویی از جنس بهار می تابد و هر لحظه از این شکوه ، آفرینش در تبش بیمار می گردد. پدر! در آغوش مهرم آرمیدی، آن چنان که هیچ دستی و خیالی را به آن دسترسی نیست. منم، همان کوچک دختر ناز پرورده ات که اینک به یُمن قدسی ِ نامت غزلخوانم اگر چه روزگاران مرا در گذر ِ عمر، پیرتر کرده. منم، آن آرزومند چشمانت ، گدای ِ هر شب ِ قلبت، منم که از شوق هوایت مست می گردم، به ...